سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چشمها پیش قراولان دلهایند . [امام علی علیه السلام]

معلم

 
 
مورچه ها(یکشنبه 88 مرداد 25 ساعت 2:20 عصر )

وقتی توی آفتاب بعد از ظهر باغ، پشت به درختهای زمستانی رو به دیوار شکسته‌ی کاهگلی بنشینم تا سایه‌ها آرام آرام از پشت سر روی تنم بالا بیایند سر و کله‌ی مورچه‌ها پیدا بشود، باد لای درختها هوهو می‌کند. مورچه‌ها گیج و گول ازلبه‌ی دمپایی آبی لاستیکیم بالا می‌آیند. دور خودشان می‌چرخند تا بوی چرب و شیرین گوشت تنم را حس کنند. آن‌وقت در حالیکه روی پنجه‌های پاهاشان بلند شده‌اند. شاخک‌هایشان را تکان می‌دهند تا بقیه لشکر در صفی منظم با صبر و حوصله پیش بیایند و مسیری دراز و طولانی را روی ساق پایم پی بگیرند. حالا حتا ضربه‌های سبک و منظم پاهایشان را حس نمی‌کنم چون به دیوار روبرو خیره شده ام. اما به دیوار هم نگاه نمی کنم. تمام ترک‌ها و پیچ و خمهایش را از بر کرده ام. سوراخی که در آن عنکبوتی چاق و چله خانه کرده وتارهای آشفته‌اش بر درآن چون پرده‌ای پاره می‌لرزد، ترکی که تا نیمه آمده و ناگهان باریک شده. در شکم دیوار فرو شده، تکه خاک خشکیده‌ای که انگار برای وصله کردن شکافی بر آن چسباند‌اند و روی آن جای چهار انگشت باقیست و حروف درهم و برهم نا آشنایی که مثل خط میخی در دیوار کنده‌شده همه را می‌شناسم. حتا سوراخی پایین دیوار که آدم شوخی ردی حلقوی مانند اثر عبور ماری از آن را تا مسیری طولانی کشیده. اینها نه مرا می‌ترساند نه کنجکاویم را تحریک می‌کند. برای این خطوط هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. مورچه‌ها هم از ساق پا به رانهایم خواهند رسید. در مسیر هر روزه‌شان به مهره‌ای پشتم می‌رسند. بالا می‌روند. سایه‌ها از پشت سرم پیش خواهند آمد. مثل هر روز بر دیوار خواهند افتاد تا غروب به تمامی در رسد. اما آن کلاغ هنوز هم نیامده است. امروز هم نمی‌آید. اما فردا و شاید پس فردا شاید هم چند ماه یا چند سال دیگر برسد. بر دیوار بنشیند. قبل از مورچه‌ها چشم‌هایم را از حدقه در بیاورد.                                                                                      .


 


مهستی محبی نیشابور    

 زمستان 88 

www.dibache.com







بازدیدهای امروز: 9  بازدید

بازدیدهای دیروز:6  بازدید

مجموع بازدیدها: 18362  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «