سخت‏ترین گناهان آن بود که گنهکار آن را خوار بشمرد . [نهج البلاغه]

معلم

 
 
چند کلید(یکشنبه 88 مرداد 25 ساعت 1:14 عصر )

خدا دوستش را در میان بندگانش پنهان کرده است ،پس هیچ کس را کوچک مشمار ، شاید که او دوست خدا باشد و تو ندانی.      امام علی (ع)

 

برای کسی که آهسته و پیوسته می رود هیچ راهی دور نیست. امید درمانی ست که شفا نمی دهد ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم.

 

دو شخص بدبخت هستند:1)کسی که چگونه انسان شدن را یاد نمی گیرد.2) کسی که از خوشبختی دیگران لذت نمی برد.

 

هرگز امید کسی را سلب نکن شاید این تنها چیزی باشد که او دارد.



 
قدرت کلمات(پنج شنبه 88 مرداد 22 ساعت 9:29 عصر )

 استفاده از لغات مثبت برای انرژی دادن بچه ها

 

درس دادن مملؤ از لحظات غیر منتظره است. یکی از این لحظات "آهان، یافتم!"است نه برای من در یک ربع آخر کلاس رخ داد. وقتی که داشتم سعی می کردم راهی معنی دار برای پر کردن این زمان پیدا کنم ...

در لحظه ای با الهام شدید، در جمع رو به بعضی بچه ها کردم و به روشی که بعداً به "آنچه در تو می بینم..." شهرت یافت با آنها صحبت کردم.

در کمال تعجب این لحظات خود انگیز بین معلم و شاگرد تبدیل به یک سنت کلاسی ادامه دار در طول سال شد و زمانی خاص و ویژه برای همه ما گردید.

دانش آموزان از پیش انتظار نوبت خودشان را می کشیدند تا روزی برسد که من در برابر هم کلاسی ها از آنها حرف بزنم و آنها مثل اسفنج در این زمان غرق شوند!

 

آنچه من در تو می بینم...

 

در طول این زمان من چند تا از بچه ها را انتخاب می کردم و در جمع هر ویژگی مثبتی که در آنها دیده بودم مثل ویژگی های شخصیتی، توانایی های خاص و مهربانی ها بیان می کردم.

بعد از این کار از دانش آموزان کلاس می خواستم تا درباره راههایی حرف بزنند که از طریق آنها استعداد یا توانایی خاص دوستشان می توانست دنیا را به مکان بهتری تبدیل کند. وقتی همکلاسی ها این "تشویق کلامی" را انجام می دادند، فرد مورد نظر از شادی شاخته شدن می درخشید.

با اتمام نظرات، کلاس هم تمام می شد.

این بازی از جهتی دیگر هم باعث توجه من شد. وقتی راجع به بعضی بچه ها فکر می کردم، به خصوص آنهایی که ساکت بودند، در جمع وارد نمی شدند یا به نظر می رسید ویژگی مثبتی در زندگیشان ندارند، پرچم قرمز اخطار برایم بالا می رفت چون می دانستم باید روزی درباره " آنچه در آنها می بینم ... " حرف بزنم. این فکر به نرمی به من یادآوری می کرد که باید بیشتر در این بچه ها بکاوم و آنها را بهتر بشناسم تا به آن ویژگی یا توانایی نهفته در آنها برسم و بتوانم آنها را هم تشویق کنم.

 

 

از زبان یک معلم..  (سایت تبیان)



 
بهترین معلم من(چهارشنبه 88 مرداد 21 ساعت 5:5 عصر )

سلام دوستان . وبلاگ قبلی من در اثر یک اتفاق و البته یک اشتباه کوچیک از بین رفت و این موضوع باعث شد تا هم دل من بسوزه و هم یه وبلاگ دیگه بسازم. توی وبلاگ قبلیم خیلی در مورد مدرسه و معلمهاش صحبت میکردم و خیلی چیزای دیگه.

من هنوزم نمیدونم سال تحصیلی امسال چه جوری خواهد بود؟آخه من همیشه و هر سال برای رفتن به مدرسه به عنوان یک دانش آموز ذوق و شوق داشتم و امسال به عنوان یک معلم ،نمیدونم ذوقه یا استرس  یا ...ولی خیلی برنامه دارم که دوست دارم همش رو جایی یادداشت کنم اما هنوز این کاررو نکردم و نمیدونم اصلا اجرایی هستن یا نه..

همش فکر می کنم می تونم مثل معلم هایی که داشتم رفتار کنم؟! چون تمام معلم های من نمونه بارز یک معلم کامل و عالی بودند به غیر از معلم سال پنجم ابتدایی که اصلا خاطرات خوشی ازش ندارم. کلا پنجم ابتدایی همیشه برام یه کابوس بود.کابوسی که نمیخوام دوباره تکرار بشه و همچنین قول میدم هیچوقت مثل معلم کلاس پنجمم رفتار نکنم.

معلم کلاس اولم رو به خاطر میارم.خانم قیصری..عالی و مهربون..با اینکه جوون بود و تجربه زیادی نداشت اما فوق العاده بود و در عین حال بسیار جدی. رفتار سنجیده اش را خیلی دوست داشتم.

کلاس دوم خانم معجمی..وای خیلی دلم براش تنگ شده. خیلی ماه بود.براین عقیده بود که کلاس درس نباید صرفا محدود به درس باشد بلکه می توان در کنار آن فعالیتهای غیر درسی مفید هم انجام داد.فعالیتهایی که مورد علاقه بچه ها باشد. مثل نمایش که من پای ثابت همه ی نمایش ها بودم و البته نقش اصلی رو هم همیشه من داشتم و انقدر به ما در نمایش خوش میگذشت که با انرژی چند برابر به کلاس درس می آمدیم و با کلی خاطرات قشنگ... واقعا کار خانم معجمی عالی بود.دستش درد نکنه.

به نظر من ایده جالبیه برای تقویت روابط اجتماعی بچه ها و ایجاد رابطه یه نزدیکتر با اونها..

کلاس سوم و چهارم هم معلمهای فوق العاده ای داشتم که به نظرم مهم ترین عامل موفقیتشون جدیت،علاقه به کار و درک درستی که از یه کلاس درس داشتند بود.

بهتره از کلاس پنجم هم چیزی نگم!!

موفق باشین



 
ایمان و اعتقاد...(چهارشنبه 88 مرداد 21 ساعت 5:4 عصر )

وقتی که بدانیم توانایی انجام امری را داریم این اعتقاد است ، و آن همان احساس درونی است که آنچه را به عهده می گیریم می توانیم به پایان برسانیم...

 

*آنکس که باور دارد تواناست،تواناست و آنکس که در توانایی خود تردید می کند در نا توانی باقی می ماند. این یک قانون مسلم و تردید ناپذیر است.    

( اوریسون سوئت ماردن)

 

*رویاها فقط زمانی به تحقق می رسند که در مغز خود به آن ایمان و اعتقاد داشته باشیم.         

 (روبرت کوییلر)



 
به نام خدا..(یکشنبه 88 مرداد 18 ساعت 9:11 عصر )

سلام دوستان

قراره این وبلاگ به زودی فعال بشه.

فعلا خداحافظ



<      1   2      




بازدیدهای امروز: 7  بازدید

بازدیدهای دیروز:5  بازدید

مجموع بازدیدها: 18273  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «